در اعماق وجودم p13
P13
روز انجام ماموریت شده بود،هنوز خبری از تنگل نبود و استارلاین نقشه میکشید
از زبان سونیک
امروز رو برای انجام ماموریت انتخاب کرده بودیم هرچند که کمی وق داشتیم. به قول پنجه دراز کارات رو به دقیقه ی آخر موکول نکن شاید بلایی سرت اومد چیزی شد. به هر حال،بگذریم، لوکیشنش کمی عجیبه.یه پارکینگه توی 4 کیلومتری حاشیه شهره،زیاد دور نیست حتی اگه پیدا هم بریم چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه ولی طبق چیزایی که خداروشکر این بار معاون هماهنگ کرده بود ماشین رزرو کرده بود. کمی عجیبه که چقدر بی برنامه پیش رفته ولی دیگه وظیفمونه باید عادت کنیم.نگاه کار به کجا کشیده بود خیر سرم داشتم شیمی میخوندم حواسم پرت شد. کتاب رو میزارم زمین و میرم توی آشپزخونه و هات داغ چیلی خوشمزه ام که توی ماکروویو گرم میشد رو بیرون میارم. بهبهه چه بویییی.یه گاز که ازش میزنم باز شیفته ی مزه ی همیشگیش میشم. محشره،بینظیرهه.آخرین گاز های هات داگمو میخورم و آماده میشم سرساعت باید برم پایگاه تا بریم ماموریت.
🖤----💙
پرش زمانی
بعد از اینکه رفتم پایگاه و همه سرساعت اونجا بودن سوار ماشین شدیم و اومدیم لوکیشن مشخص شده الان روی بروی اونجا هستیم و کمی از مخوف بودن اولین مأموریت تعجب کردیم. شدو که همیشه با برنامه ریزی پیش میرفت شرایط رو مرور کرد،و البته،با مرور شرایط فهمیدیم جوری که معاون میگفت راحت نیست چراغ قوه هامون رو روشن کردیم،صدامون توی پارکینگ متروکه میپیچید.
×پارکینگ طبقاتی مشکوک متروکه لوکیشن 4 کیلومتری حاشیه شهر
+اینجا سرجم چند طبقه اس؟محوطه اش چطوریه شدو؟
×طبق نقشهه.اینجا دوطبقه زیر زمین و سه طبقه بالای زمین داره،یه طبقه هم همکف میشه 6 طبقه.مساحت هر طبقه هم تقریبا 600 متره
کمی چشماش رو روی نقشه جمع کرد انگار چیز غیر عادی پیدا کرده
+چیزی شده؟
×اینجا...!؟اینجا پارکینگه ولی طبق نقشه اتاق های پراکنده ای توی طبقات هم داره
÷اتاق؟بده نقشه رو ببینم
تیلز نقشه رو گرفت و خوب نگاه کرد، بقیه هم دورش جمع شده بودند
امی که دنبال آرامش گروه بود گفت:
شاید واسه وسایلی چیزی باشه بابا خوشبین باشین
سیلور:ممکنه اصلا اینجا انبار هم بوده باشه
روی نقشه کنار اومدیم و تصمیم گرفتیم شکاکی رو بزاریم کنار.شروع به تقسیم وظایف کردیم.بالاخره با هماهنگی تصمیم گرفتیم:
[][][][][][][][]
بلیز و سیلور:طبقه +2
ناکلز و رژ و استیکز:+1
تیلز و رعد:همکف
سونیک و امی:-1
شدو و شید:-2
][][][][][][[[]]
همه رفتن سر گشتن،هرچند فععکک نکنم اینجا به این خلوتی چیزی پیدا بشه، همه چی عادیه نمیدونم به چی شک کردن آخه اینا
با امی رفتم طبقه خودمون رو بگردیم خیلی تاریکه،یعنی اگه با نور چراغ قوه هم فقط تا چند قدمی جلو معلومه بیش از حد هم ساکت،یعنی اگه خش خش بیسیم ها و قدم ها نبود فک میکردم کر شدم اگه بیسیم نداشتیم چی میشد.حس کردم صدای قدم دیگه ای میاد،چون امی نزدیکم بود میتونستم حس کنم صدای پای اون نیست.سعی کردم به امی استرس ندم چون اون هم با خیال راحت داشت از کیک توت فرنگی که تازگی پخته بود حرف میزد
+اول فکر کردم نپخته دوباره گذاشتمش توی فر بعد از...
چی؟؟صداش قطع شد؟صدای پاش هم نیومد. الان که کنارم بود کجا رفت؟؟
-امی؟امی کجایی؟ امی؟
----
از زبان شید
بد نمیگذشت،خوب بود.دوست داشتم ازش بپرسم،از همه چیزای که توی این چند سال ولم نمیکرد ولی نیمشد.نه اون منو میشناخت و نه من تا الان تونسته بودم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ، هر چی میگفتم یا سر تکون میداد یا با آره و نه ساده جمعش میکرد،معلوم بود از همین الان هم داره بهم میفهمونه حق فضولی ندارم.ولی این حق منی که کل این مدت به سرنوشت و آینده ی اونو بقیه اونا فکر میکردم نبود. درسته،دیگه به من ربطی نداشت چون من شکست خورده بودم،ولی میخواستم ببینم که اونم شکست خورد؟؟اونم شکست خورد که پرتش کردن بیرون؟؟مثل من شکست خورد که هنوز امتحانم نکرده بودن ازم ناامید شده بودن؟ریز به ریز رو نگاه میکردیم،توی اون اتاقی که سیلور گفت شاید انباره چیز خاصی پیدا نکردیم، فقط آتاشغال های قدیمی بود. یعنی اومدن ما به اینجا اینقدر وقت هدر دادن بوده؟احساس کردم به چیزی حس کرده،هیچ وقت از چیزایی که توی سرش میگذره که کسی نمیگفت،سریع با قدم های بلند رفت سمت راه پله ها و نگاه به بالا کرد
+شدو؟کجا میری؟
-...
+حداقل بگو چه برنامه ای داری؟
از راه پله ها بالا رفت،انگار هنوزم مردد بود
-دنبالم بیا
منم که دیگه اینجا کاری نداشتم دنبالش برگشتم بالا. هنوز نرسیدن به طبقه -1 چیزی حس کردم شنیدم.چیز عجیبی بود.انگار کسی داشت چیزی رو روی زمین میکشید
----
از زبان سونیک
با چیزی که از پشت به سرم خورد کم کم چیزی حس نمیکردم.فقط صدای اضافه شدن قدم ها و سردی زمین رو حس کردم که روش کشیده میشدم
روز انجام ماموریت شده بود،هنوز خبری از تنگل نبود و استارلاین نقشه میکشید
از زبان سونیک
امروز رو برای انجام ماموریت انتخاب کرده بودیم هرچند که کمی وق داشتیم. به قول پنجه دراز کارات رو به دقیقه ی آخر موکول نکن شاید بلایی سرت اومد چیزی شد. به هر حال،بگذریم، لوکیشنش کمی عجیبه.یه پارکینگه توی 4 کیلومتری حاشیه شهره،زیاد دور نیست حتی اگه پیدا هم بریم چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه ولی طبق چیزایی که خداروشکر این بار معاون هماهنگ کرده بود ماشین رزرو کرده بود. کمی عجیبه که چقدر بی برنامه پیش رفته ولی دیگه وظیفمونه باید عادت کنیم.نگاه کار به کجا کشیده بود خیر سرم داشتم شیمی میخوندم حواسم پرت شد. کتاب رو میزارم زمین و میرم توی آشپزخونه و هات داغ چیلی خوشمزه ام که توی ماکروویو گرم میشد رو بیرون میارم. بهبهه چه بویییی.یه گاز که ازش میزنم باز شیفته ی مزه ی همیشگیش میشم. محشره،بینظیرهه.آخرین گاز های هات داگمو میخورم و آماده میشم سرساعت باید برم پایگاه تا بریم ماموریت.
🖤----💙
پرش زمانی
بعد از اینکه رفتم پایگاه و همه سرساعت اونجا بودن سوار ماشین شدیم و اومدیم لوکیشن مشخص شده الان روی بروی اونجا هستیم و کمی از مخوف بودن اولین مأموریت تعجب کردیم. شدو که همیشه با برنامه ریزی پیش میرفت شرایط رو مرور کرد،و البته،با مرور شرایط فهمیدیم جوری که معاون میگفت راحت نیست چراغ قوه هامون رو روشن کردیم،صدامون توی پارکینگ متروکه میپیچید.
×پارکینگ طبقاتی مشکوک متروکه لوکیشن 4 کیلومتری حاشیه شهر
+اینجا سرجم چند طبقه اس؟محوطه اش چطوریه شدو؟
×طبق نقشهه.اینجا دوطبقه زیر زمین و سه طبقه بالای زمین داره،یه طبقه هم همکف میشه 6 طبقه.مساحت هر طبقه هم تقریبا 600 متره
کمی چشماش رو روی نقشه جمع کرد انگار چیز غیر عادی پیدا کرده
+چیزی شده؟
×اینجا...!؟اینجا پارکینگه ولی طبق نقشه اتاق های پراکنده ای توی طبقات هم داره
÷اتاق؟بده نقشه رو ببینم
تیلز نقشه رو گرفت و خوب نگاه کرد، بقیه هم دورش جمع شده بودند
امی که دنبال آرامش گروه بود گفت:
شاید واسه وسایلی چیزی باشه بابا خوشبین باشین
سیلور:ممکنه اصلا اینجا انبار هم بوده باشه
روی نقشه کنار اومدیم و تصمیم گرفتیم شکاکی رو بزاریم کنار.شروع به تقسیم وظایف کردیم.بالاخره با هماهنگی تصمیم گرفتیم:
[][][][][][][][]
بلیز و سیلور:طبقه +2
ناکلز و رژ و استیکز:+1
تیلز و رعد:همکف
سونیک و امی:-1
شدو و شید:-2
][][][][][][[[]]
همه رفتن سر گشتن،هرچند فععکک نکنم اینجا به این خلوتی چیزی پیدا بشه، همه چی عادیه نمیدونم به چی شک کردن آخه اینا
با امی رفتم طبقه خودمون رو بگردیم خیلی تاریکه،یعنی اگه با نور چراغ قوه هم فقط تا چند قدمی جلو معلومه بیش از حد هم ساکت،یعنی اگه خش خش بیسیم ها و قدم ها نبود فک میکردم کر شدم اگه بیسیم نداشتیم چی میشد.حس کردم صدای قدم دیگه ای میاد،چون امی نزدیکم بود میتونستم حس کنم صدای پای اون نیست.سعی کردم به امی استرس ندم چون اون هم با خیال راحت داشت از کیک توت فرنگی که تازگی پخته بود حرف میزد
+اول فکر کردم نپخته دوباره گذاشتمش توی فر بعد از...
چی؟؟صداش قطع شد؟صدای پاش هم نیومد. الان که کنارم بود کجا رفت؟؟
-امی؟امی کجایی؟ امی؟
----
از زبان شید
بد نمیگذشت،خوب بود.دوست داشتم ازش بپرسم،از همه چیزای که توی این چند سال ولم نمیکرد ولی نیمشد.نه اون منو میشناخت و نه من تا الان تونسته بودم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ، هر چی میگفتم یا سر تکون میداد یا با آره و نه ساده جمعش میکرد،معلوم بود از همین الان هم داره بهم میفهمونه حق فضولی ندارم.ولی این حق منی که کل این مدت به سرنوشت و آینده ی اونو بقیه اونا فکر میکردم نبود. درسته،دیگه به من ربطی نداشت چون من شکست خورده بودم،ولی میخواستم ببینم که اونم شکست خورد؟؟اونم شکست خورد که پرتش کردن بیرون؟؟مثل من شکست خورد که هنوز امتحانم نکرده بودن ازم ناامید شده بودن؟ریز به ریز رو نگاه میکردیم،توی اون اتاقی که سیلور گفت شاید انباره چیز خاصی پیدا نکردیم، فقط آتاشغال های قدیمی بود. یعنی اومدن ما به اینجا اینقدر وقت هدر دادن بوده؟احساس کردم به چیزی حس کرده،هیچ وقت از چیزایی که توی سرش میگذره که کسی نمیگفت،سریع با قدم های بلند رفت سمت راه پله ها و نگاه به بالا کرد
+شدو؟کجا میری؟
-...
+حداقل بگو چه برنامه ای داری؟
از راه پله ها بالا رفت،انگار هنوزم مردد بود
-دنبالم بیا
منم که دیگه اینجا کاری نداشتم دنبالش برگشتم بالا. هنوز نرسیدن به طبقه -1 چیزی حس کردم شنیدم.چیز عجیبی بود.انگار کسی داشت چیزی رو روی زمین میکشید
----
از زبان سونیک
با چیزی که از پشت به سرم خورد کم کم چیزی حس نمیکردم.فقط صدای اضافه شدن قدم ها و سردی زمین رو حس کردم که روش کشیده میشدم
- ۶.۱k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط